محال


http://up12.persianfun.info/img/91/12/pfun/Namayeshe%20Ehsas%209/7.jpg

خُدایا…

مَن میدانَم
تُو هـَــــم میدانــی
کـه شُدَنـی نیست…
حَتـی اَگر مُعجِزه کُنـــی

باز هَم…
او یِک آرِزوی ِمَحال اَست ..

کاش.....


کاش می شــــد " فقــــط " ، تو را داشته باشــــم....


خدا هـــــی بپرسد : خوب ، دیگر چه ؟؟!

من بگویـــم : هیچ ، هـــــمین کافیـــــــــست !!!

بیسکویت های سوخته


مانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت.

یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه‌ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد.

یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار؛ درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود.


بیسکوییت مادر مدارا پدر

تسکین


هوای تو داره دنیام‌و می‌گیره 
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم 
نفس‌های من‌و عطر تو پر کرده‌ 
از این احساس، بی‌اندازه خوشحالم 

کنارت راه میرم اوج می‌گیرم 
کنارت عشق، رنگ زندگی میشه 
شروعم کن تموم واژه‌ها اینجان 
شروعم کن تو هر جوری بگی میشه 

سپردم قلبم‌و دست تو می‌دونم 
که یادت بهترین تسکین دردامه 
تو این دنیا همین که عاشقت باشم 
تصور می‌کنم دنیا تو دستامه



احساس زندگی عاشق عشق فریدون آسرایی قلب

تو را دوست دارم





من از عهد آدم تو را دوست دارم


از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تورا دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

من ای حس مبهم تورا دوست دارم

سلامی صمیمی تر ازغم ندیدم

به اندازه غم تورا دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تورا دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما:

تو را دوست دارم، تورا دوست دارم...